جدول جو
جدول جو

معنی دیر بشر - جستجوی لغت در جدول جو

دیر بشر
(دَ رِ بِ)
نزدیک حجیرا در غوطۀ دمشق است منسوب به بشر بن مروان بن حکم بن ابی العاص بن امیه میباشد. (از معجم البلدان ج 2)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دَ رِ ؟)
دیری است درقاهره در یکی از اعمال اشمونین. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
تنگ بار، (یادداشت مؤلف)، کسی را گویند که مردم نزد او به دشواری بار یابند، (از برهان ذیل تنگ بار)، رجوع به تنگ بار شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
رجوع به دیگ بابرگی شود. گویا سفرۀچرمین باشد که در سفر دیگ را با طعام در آن استوار کنند. (یادداشت مرحوم دهخدا). دیگ و دیگ بر، از اتباع است، دیگچه. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(دَ بَ)
ده کوچکی است از دهستان اورامان لهون بخش پاوه شهرستان سنندج. واقع در 24هزارگزی شمال باختری پاوه و کنار راه اتومبیل رو پاوه شهرستان سنندج. واقع در 24هزارگزی شمال باختری پاوه و کنار راه اتومبیل رو پاوه به نوسود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(دَ رِ ؟)
یکی از دیرهای مصر است که تاریخ آن قبل از قرن نهم میلادی است. (از الموسوعه العربیه المیسره)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
نام محلی است در بصره که آن را نهرالدین گویند و آن قریۀ بزرگی است. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(دَ رِ بُ را)
بصری شهرکی است به حوران و آن قصبه ای از توابع دمشق است و در آن بحیرای راهب که بحضرت رسول بشارت پیغمبری را داد می زیست. (از معجم البلدان ج 2)
لغت نامه دهخدا
(دَ رِ بَ)
دهی است جزء دهستان رودبار بخش طرخوران شهرستان اراک، واقع در 24هزارگزی شمال باختری طرخوران. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(دَ رِ)
مدائنی از شیوخ خود نقل کرده است که عمر بن الخطاب در سال 14 هجری قمری شریح بن عامر برادر سعد بن بکر را ببصره فرستاد و به او گفت کمک مسلمانان باش پس او به اهواز رفت و سپس در دیرزور کشته شد. (از معجم البلدان). رجوع به دیرالزور شود
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ دَ / دِ)
مقابل زودمیر، گران جان، سخت جان، جان سخت، آنکه به سختی میرد، آنکه زود نمیرد، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بِ سَ)
وجود موهومی که کودکان را از آن ترسانند و گاه بر کسی پوستین وارونه پوشند و دیگی بر سر او نهند و بکودکان نمایند همین مقصود را. لولو. دمّام. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(دَ رِ شُ)
نام دیری در غربیه مصر. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دیر خشم
تصویر دیر خشم
صبور، حلیم، بردبار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیگر بار
تصویر دیگر بار
دوباره مجددا
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که از خاندان و خانه خود آواره شده. بی خانمان آواره سرگردان خانه بدوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میر بحر
تصویر میر بحر
میر دریا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیر باز
تصویر دیر باز
مدت متمادی دور و دراز زمان پیشین
فرهنگ لغت هوشیار
بیرون بریز
فرهنگ گویش مازندرانی
زواید
فرهنگ گویش مازندرانی
فرار کن
فرهنگ گویش مازندرانی
بگومگو
فرهنگ گویش مازندرانی
جست و خیز
فرهنگ گویش مازندرانی
تند چریدن احشام، سورچرانی، بخور بخور
فرهنگ گویش مازندرانی
حمل تنه های درخت به وسیله ی نفرات زیاد، از توابع دهستان خرم آباد تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی خورشت با دل، قلوه، تخم مرغ و سیب زمینی
فرهنگ گویش مازندرانی